«علیرضا روشن از «کتاب نیست
پا که مرا پیش یار میتوانست برد
اینک
در صف نان
با تکه ریگی بازیبازی میکند * دلتنگی
مادریست
که در را
پیش میگذارد * کاش دری بگشایم
به دریایی و شبی
کاش دری بگشایم
به روی تو
که دریایی و شبی * فصل عوض میشود
جای آلو را
خرمالو میگیرد
جای دلتنگی را
دلتنگی *
آدم را گفت
هبوط ِ تو موقت است
به من باز میگردی
آدم اما
خانه ساخت * باد میخواستم باشم
در مویِ یار
بادم اینک
البهالی ِ خار * بین ما
من دیوارم
خرابم کن |